true
پایگاه خبری جامعه خبر| صولت فروتن| دیشب… حدود ساعت ۱۹ دیروز دوشنبه ۱۲ اسفند جهت خرید یک دو قلم جنس ضروری پا به خیابان گذاشتم.
عابر بانک کارت بانکی ام را ضبط کرد و پیام داد:به علت انقضای مهلت، کارت بانکی شما ضبط شد.به بانک مراجعه کنید.
رفت و آمد در محله تغییر خاصی نسبت به شب های گذشته نداشت.تقریبا شلوغ بود.
بسیاری همچنان ماسک به صورت نداشتند و تعداد دستکش های رها شده در کف خیابان بیشتر از دستکش های در دست مردم بود.
به منزل که رسیدم شبکه خبر زیر نویس کرده بود:
کارت هایی که مهلت اعتبار آنها تمام شده تا سه ماه تمدید شده اند.
از خودم پرسیدم: پس چرا کارت من ضبط شد؟!
امروز.
حوالی ساعت ۱۱ صبح به شعبه بانک ملی مراجعه کردم.کارت منقضی را گرفتم . کارمند بانک گفت: حالا یه سر به بانک رفاه بزن.
به سمت بانک رفاه حرکت کردم. سر راهم مغازه های فروش لوازم پزشکی قرار داشت.( تقاطع خیابان جمهوری و ولی عصر به سمت چهارراه امام خمینی ) تمام آنها( که دیدم) به مانند هفته گذشته بدون استثنا نوشته بودند: ماسک،ژل،ضد عفونی کننده،دستکش،ندارند. سوال نفرمایید.
البته یک نداشته دیگر به اقلام بالا اضافه شده بود:تب سنج. تب سنج هم نداشتند.
به شعبه بانک رفاه رسیدم.درست مثل شعبه بانک ملی که عابرش کارتم را ضبط کرده بود،آن شعبه رفاه هم تقریبا شلوغ بود. پول ها و چک ها دست به دست می شد بین کارمندان بانک و مشتری ها.
به باجه شماره سه راهنمایی شدم.
گفتم مگه قرار نبود کارت ها تمدید بشه؟
گفت: شده مشکلی نیست.
کارت را گرفت و با دستگاهی که جلوی خودش بود کشید. داد دستم و گفت : حله.
به عابر بانک بغل بانک مراجعه کردم. کارت را وارد کردم. پیام داد:کارت منقضی است.
برگشتم به باجه سه.
گفتم: نشد که.
گفت: ای بابا
گفتم: حالا زحمتشو می کشید
گفت: برو با این پوز روبرو امتحان کن.
رفتم و همان پیام آمد.
راضی شد که کارت را عوض کند.
کارت را که به دستش دادم چند سرفه مشتی کرد.
در همین حین یک نفر بدون ماسک آمد؛کله اش را در نزدیک ترین حالت ممکن با سوراخ حایل بین کارمند و مشتری( من نشسته بودم رو صندلی) قرار داد و گفت:آقا صبوری ( نام تغییر یافته) زحمتشو بکش.
هرم نفس هایش روی صورتم بود.
آقای صبوری فرمی داد و گفت: پر کن.
پر کردم.
مشتری ذکر شده بلند بلند با رییس شعبه حرف می زد.
آقای….قابلی نداشت والا. شما خیلی زحمت می کشید.
تقریبا تمام کارهای صدور کارت مجددم را باجه شماره دو انجام داد در حالی که من در مقابل باجه شما سه نشسته بودم.
مشتری مزبور،کارش انجام شد. دوباره نزدیک شد و با صدایی آرام گفت:آقا صبوری جان،قراره سه کارتن ماسک فیلتر دار یک ساعت دیگه برسه واسمون.میارم واست!!
(حدس زدم که یکی از همین فروشندگان لوازم پزشکی اطراف بانک است که هیچکدامشان نه ماسک دارند،نه دستکش و نه تب بر و ..)
و رفت.
خونم به جوش آمد.
ناخواسته گفتم: امثال همین …ها دارن خیانت می کنن.
آقا صبوری هم ناراحت شد.
گفتم: گفت از کجا میرسه واسش؟!
گفت: از قم!!
نگاه متعجب من را با سرفه ای دیگر به پشت دستش پاسخ داد.
گفت: نترس کرونا نیست!
باجه شماره دو با صبوری صحبت کرد.چیزی گفت.
صبوری گفت: آقای صولت حسابت که خالیه.
لبخندی زد.
گفتم: والا این کارت و أین حساب از حقوقی پر می شد که یک موسسه مربوط به تامین اجتماعی بهم بابت کاری که اونجا می کردم می داد. چهار ماه و نیم آخر رو نداده هنوز،الانم که آخر ساله.
لبخندی نزد.
گفت: بهرحال سه هزار تومن پول تعویض کارته.
کارت جدید را تحویل داد و گفت: تحویل با عشق!
خندیدیم .
از همان دستگاه پوز داخل بانک از کارت دیگرم مبلغ کمی به کارت جدیدم واریز کردم تا سه هزار تومن را کسر کنند.
کارم تمام شد. ساعت ۱۲ و ۴۵ دقیقه بود.
از اعلان های نداریم چسبیده به سر در مغازه های پزشکی فیلم گرفتم.
به تقاطع جمهوری که رسیدم وارد داروخانه جنب مسجد شدم.
یکی از متصدیان داروخانه با مرد ماسک زده ای صحبت می کرد.
شنیدم که می گفت: همه رو جمع کردن. خود صدا و سیما هم صداش دراومده.
مرد ماسک زده گفت: صدا و سیما هم مال ….( اسم یک نهاد نظامی را خیلی یواش آورد)
با احتیاط به پشت سرش که من بودم نگاه کرد.
خندیدم و گفتم: دیگه گفتی.نگا فایده نداره!
ترسیده بود انگار.
از پشت ماسکش نفهمیدم خندید یا نه.
به متصدی سفید پوش داروخانه گفتم: ماسک دارین؟
گفت: هیچی نداریم.هیچی.
گفت:فقط ده تا دستکش میتونم بهت بدم.
گفتم:ممنونم.د ستکش هنوز دو سه تا دارم.
دستکشش پاره شده بود.
حالا دوباره در خیابان جمهوری بودم.
چند زن از یک دستفروش دستکش می خریدند.بیشتر مانند دستکش های آشپزخانه بود.
به خیابانی فرعی پیچیدم.
یک مغازه کوچک بقالی که کلی چیپس و پفک توی پیاده رو ردیف کرده بود،نوشته بود:دستکش و الکل موجود می باشد!
true
true
https://jamehkhabar.ir/?p=151019
true
true