وقتی خبرنگار معتاد می شود/ روایت «کسایی زاده»از یک شب زندگی با معتادان - جامعه خبر
×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

false
true
true
وقتی خبرنگار معتاد می شود/ روایت «کسایی زاده»از یک شب زندگی با معتادان

پایگاه خبری جامعه خبر/ سید هادی کسایی زاده: شهریورماه 1394 بود. تقریبا ماه های آخری که در خبرگزاری مهر کار می کردم. چون خانه پدر شهرری بود و خودم هم علاقه زیادی به شهرری دارم در هفته چندین بار مسیر شهرری تا مرکز تهران را می رفتم. راه میانبر هم پشت مترو خزانه و ترمینال جنوب و خیابان شوش بود. شبها وقتی از پایین به بالا می رفتم در منطقه هرندی و شوش معتادان زیادی را می دیدم و با خودم تصمیم گرفتم یک شب حتما میان آنها باشم و ببینم تا صبح چکار می کنند.

چند ماهی گذشت و تصمیم جدی تر می شد. آن زمان رضا منتظری دبیر اجتماعی خبرگزاری مهر بود و چون بیشتر در حوزه فرهنگی و ادبی کار کرده بود زیا  شناختی از حوزه اجتماعی نداشت و علاقه ای هم نشان نمی داد. یعنی ذوقمان هم برای کار کور بود. دغدغه هم داشتم که اگر بروم اصلا این گزارش کار می شود یا نه؟

خلاصه یک شب بعد از شام یک مرتبه گفتم امشب باید بروم … خانواده تعجب کردند؟ گفتند برای چی؟ خطرناکه … رفتم یک تی شرت سفید پوشیدم و یک شلوار لی هم داشتم پا کردم. درب ایوان خانه را باز کردم و حسابی روی خاک ها غلطیدم. منقل ذغال هم داشتیم برای جوجه کباب که البته سالی یکبار استفاده می شد. آن هم روی خودم خالی کردم.

بعد رفتم بیرون خانه و در یک سطل آشغال غلط زدم تا بوی تعفن گرفته و حسابی کثیف شوم. یک گونی کثیف هم پیدا کردم و داخل آن مقداری زباله پلاستیکی ریختم. خلاصه یک دستمال روی صندلی ماشین انداختم و از منطقه جمهوری به سمت میدان شوش حرکت کردم.

نزدیک میدان شوش که رسیدم ۲۰۰ متر عقب تر ماشین را پارک کردم. ساعت 12 شب بود. دوربین عکاسی حرفه ای داشتم و داخل گونی گذاشتم و حرکت کردم. سمت چپ میدان مال خرها و سارقان بساط کرده بودند. نیروی انتظامی و شهرداری هم بودند و کاری نداشتند. وارد یک جیگرکی شدم. بنده خدا نمی خواست به من جیگر بفروشد اما پول نشان دادم و ۵ سیخ جگر خریدم. اشاره کردم دور میز کنار بنشیند … محل نذاشت. بعد اصرار کردم نشست. گفتم خبرنگار هستم این هم دوربین عکاسی … کمی برای من در مورد اوضاع و احوال اینجا بگو…

خیلی حرف داشت که در گزارش نوشتم. بعد از جیگرکی از پل هوایی به آن طرف میدان رفتم که محل معتادان بود. جمعیتی حدود 100 نفر در حال خرید و فروش و استعمال مواد مخدر بودند. یک ساعتی نشتم تا به اوضاع مسلط شوم و به من شک نکنند. با اینکه سیگاری نبودم اما مجبور بودم پشت سر هم سیگار بکشم تا هم یک چیزی از هانم دود کند و هم بوی سیگار دهم و هم مشخص شود که من هم آره هستم …

بخشی از گونی را پاره کردم تا لنز دوربین تصاویر را درست بگیرد. عکاسی خیلی سخت بود و عکس برای من اهمیت داشت. یعنی سند و مدرک حضورم بود. چند فرم عکس گرفتم و بعد یک ساقی پیدا کردم و مقداری شیشه خریدم. آرام آرام می آمدند و می رفتند و از هر گوشه و کناری مواد می خریدم که تقریبا 6 مدل مواد شد. هروئین- تریاک- حشیش- گل- شیشه و… همراه با پایپ …

خودم زیاد خوشم نیومد از عملکردم و آن چه می خواستم در نیامد چون عکاسی سخت بود. گونی را کول انداختم و رفتم. نزدیک ماشین شدم و فکری به سرم زد. گفتم چرا باید دوربین را قایم و مخفی کنم؟ اگر من معتادم پش دوربین را خریدم یا دزدیدم و می خواهم بفروشم. دوربین را از گونی در آوردم و فریاد زدم دوربین عکاسی خوب دارم… م.

با همین بهانه عکاسی می کردم …

دخترها و پسرهای زیادی در پارک بودند. از دانشجو تا شهرستانی و مسافر … حتی کودکان … دخترک  5 ساله ای را دیدم با پدر و مادر معتادش وسط نشته بود و برای پدر آتش روشن می کرد. با افراد زیادی مذاکره داشتم برای توزیع مواد در دانشگاه و حتی برخی دختران پیشنهادهایی داشتند.

بعد از چند ساعت ۲ نفر گیر دادند دوربین را می خواهند بخرند … حالا من هرچه قیمت پرت می دادند می گفتند بده ببینیم. اینقدر سمج شدند که من رفتم و آنها هم من را تعقیب می کردند. بعد شدند ۵ نفر و قطعا می خواستند هر طور شده دوربین را بدزدند.

به سمت ماشین فرار کردم و قدم هایم تند تر شده بود و آنها هم پشت سر من …

من در ماشین یک فلشر پلیس داشتم برای مواقع سفر و هوای نامناسب … از صندوق عقب برداشتم و سریع ماشین را روشن کردم و فلشر را زدم. معتادها همه تعجب کرده بودند. یک تیک آپ کردم و از وسط آنها با سرعت عبور کردم و وارد خیابان انبار گندم شدم. یک مرتبه دیدم گشت بسیج است و خودروها را می گردند. تا فلشر را خاموش کردم بسیج خودروی من را متوقف کرد.

حالا من با آن قیافه … ۵۰۰ هزارتومان مواد مخدر … فلشر پلیس … چه کسی باور می کند خبرنگارم؟

یک ساعتی برای برادران بسیج موضوع را شرح دادم و کارت خبرنگاری و عکس ها را نشان دادم. بالاخره فلشر را گرفتند و گفتند برو… و. اما اگر داخل خودرو را می گشتند تا اثبات کارم در زندان بودم.

فردای آن روز وارد خبرگزاری شدم و موضوع را برای دبیر و سردبیر و معاون خبر همراه با مواد مخدر شرح دادم. همکاران یکی یکی برای دیدن مواد ها می آمدند. فکر کنم آخرش هم همه را دور ریختند کسی هم پول موادها را بهم نداد.

گزارش را نوشتم اما برای تیتر چیزی به ذهنم نمی رسید … بعد از یک ساعت این تیتر را انتخاب کردم … (وقتی خبرنگار معتاد می شود/ روایت یک شب زندگی با معتادان)

بعد از این گزارش رسانه میلی هم پا به عرصه گذاشت و چند رسانه دیگر و منطقه هرندی تیتر رسانه ها قرارگرفت و قالیباف شهردار وقت دستور داد این منطقه به بوستان تبدیل شده و پاکسازی شود.

اخبار روز را با جامعه خبر بخوانید. /

true
true
true
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


false