اینجا شب ها خدا می خوابد| روایت زندگی 4 کودک وقتی پدر و مادر زندانند - جامعه خبر
×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

false
true
true
اینجا شب ها خدا می خوابد| روایت زندگی 4 کودک وقتی پدر و مادر زندانند

سید هادی کسایی زاده گزارشگر و روزنامه نگار در جدیدترین گزارش خبری خود باز هم به سراغ یک خانواده زندانی که در وضعیت نه چندان مناسبی زندگی می کنند رفته است. او در این گزارش می نویسد:

 

لیلی 7 ساله، لیلا 15 ساله، محمدرضا 14 ساله، مهیا 12 ساله و زهرا 20 ساله، اعضای یک خانواده 7 نفره که یک سال است بدون حضور پدر و مادر به تنهایی در یک خانه استیجاری در توابع استان تهران زندگی می کنند. هزینه اجاره خانه هر ماه یک میلیون تومان، هزینه حداقل معیشت ماهانه 900 هزارتومان بعلاوه هزینه آب، برق و گاز که زهرا بعنوان خواهر بزرگتر باید با نظافت و کمک آرایشگری در یک آرایشگاه زنانه و گاهی کار در خانه با دستمزد ماهانه 800 هزار تومان تامین کند. پول یارانه ها را هم روی پولش می گذارد تا حساب و کتاب زندگی درست دربیاید.

انجمن حمایت زندانیان مرکز فقط توان پرداخت مستمری 500 هزارتومانی را دارد که ممکن است به هر دلیلی قطع شود. بچه ها همگی مدرسه می روند و مسئولیت خانواده برعهده زهرا است. مادر در زندان زنان (ورامین) و پدر هم در زندان قزلحصار محبوس است. حالا هم که کرونا آمده همان حقوق زهرا هم قطع شده است. کمیته مثلا امداد هم گفته است: چون زهرا نمی تواند کفیل خانواده باشد نمی توانیم به این خانواده کمک کنیم! که البته بهانه های بنی اسرائیلی است …!

تصور می کردم در ایران وقتی هر دو عضو خانواده (پدر و مادر) زندان باشند یکی از آنها با استفاده از پابند الکترونیک یا شرایط دیگر کنار فرزندان باشد اما تصور غلطی بود و تقریبا شبیه برخی کشورهای غربی رفتار می شود.

بچه ها تنها شانسی که داشتند این بود که خواهر بزرگتری بود که مسئولیت آنها را بپذیرد در غیراین صورت باید تحویل بهزیستی می شدند. درس و مشق شان 20 بود و بدون هیچ گلایه ای روبروی من نشسته بودند و مرا تماشا می کردند! خودم را کامل معرفی کردم و گفتم: «سعی می کنم کنارتان باشم. نگرانی نداشته باشید. هم خدا هست و هم بندگان خدا … فقط به درس خواندن فکر کنید. روزی حضور من در خانه شما خاطره می شود.» کمی شوخی کردم و حال، اتاق ها و یخچال را با شوخی و بهانه دیدم. خانه خالی بود … فقط یک موکت و یک فرش و کابینت ها و یخچال خالی …

اینجا شب ها خدا می خوابد…

شماره تلفن همراهم را با خودکار روی دیوار نوشتم و گفتم: «این شماره اورژانس است. هروقت مشکل حادی برخوردید با من تماس بگیرید» … بعد از خوردن چای تقریبا سرد دعوت کردم برای کمک همراهم من به حیاط خانه بیایند. ماشین را جلوی درب آوردم و بسته غذایی که خریده بودم را یکی یکی تقدیم کردم. مهیا و لیلا خیلی خوشحال شدند.

بعد از چند روز زهرا تماس گرفت و گفت: «پدرم تب دارد و سرفه می کند … فکر کنم کرونا گرفته … در زندان … چکار کنم؟» گفتم نگران نباش و با جهانگیر رئیس سازمان زندانهای کشور تماس گرفتم و نام زندانی را دادم. هرچند بررسی نشد اما زهرا گفت: حال پدرم خوب است.

این یک روایت کوتاه از یک خانواده زندانی در تهران است. داستان های زیادی برای روایتگری دارم. اما این خانواده در شرایط خوبی نیستند و به حمایت مستمر نیازدارند. خواهر باید بالای سرهمه بچه ها باشد و نباید کار کند و الا احتمال خیلی آسیب ها و مشکلات خواهد بود. این گزارش را مسئولان قضایی و دولتی نخوانند چون احتمال آسیب زدن به این خانواده ها بیشتر خواهد بود.

اگر تمایل به کمک دارید با من ارتباط برقرار کنید: 09126501564 سید هادی کسایی زاده روزنامه نگار

 

true
true
true
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


false